یک جادوگر زن باردار و شوهرش را در حال خوردن راپونزل او در باغ او غافلگیر می کند.
اگر بچه را به جادوگر بدهند زنده می ماند.
زن دختری به دنیا می آورد و به نظر می رسد که جادوگر او را می برد و نام «راپونزل» را به او می دهد.
راپونزل بزرگ می شود و تبدیل به یک دختر بسیار زیبا می شود که موهای بلند طلایی و بلوندش در دو بافته بلند و ابریشمی جمع شده است.
جادوگر او را در بالای برج بلند قفل می کند.
وقتی میخواهد وارد شود، میگوید: «راپونزل، راپونزل، موهای بلندت را به من بینداز.
سپس راپونزل دمهای خود را باز میکند، آنها را از پنجره باز میکند و اجازه میدهد در امتداد دیوار بیفتند، تا جادوگر بتواند در حالی که از آنها آویزان است بالا رود.
یک روز شاهزاده ای آواز راپونزل را می شنود و از صدای او طلسم می شود.
رنگ آمیزی آنلاین